آب نامه های
عباس رسولی املشی
« تا آب »
با خویش دلی كه گشته بی تاب
ببر
از دهكده ی سكوت مرداب ببر
بیزارم از این سراب، دل! محض
خدا
دستان مرا بگیر و تا آب ببر
« امید »
پاها خسته، ولی چرا ! تابی
هست
ره تار، ولی ، ولی نه ! مهتابی هست
این چشمه تهی!، مباد نومید
شوم
انگار هنوز قطره ی آبی هست
عباس رسولی املشی
درباره این سایت